جدول جو
جدول جو

معنی خوش باش - جستجوی لغت در جدول جو

خوش باش
(خوَشْ / خُشْ)
زمینهایی که بکسی که طرف میل باشد می بخشند بشرطی که آن شخص چیز کمی بصاحب داده و در وقت احضار بخدمت دیوانی حاضر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوش باش
(دی دَ / دِ)
خوشباشنده، خوش آمد که تملق باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، خوش آمدگو:
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خوش باش
شادمان، شاد باش
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش زبان
تصویر خوش زبان
ویژگی کسی که خوب حرف می زند و با مهربانی سخن می گوید، خوش سخن، شیرین زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون بار
تصویر خون بار
ویژگی چیزی که خون از آن می چکد مثلاً چشم خون بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش منش
تصویر خوش منش
دارای رفتار مناسب، شادمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش تراش
تصویر خوش تراش
ویژگی آنچه خوب تراش خورده است، کنایه از ویژگی آنکه اندام زیبا و متناسب دارد، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش لباس
تصویر خوش لباس
ویژگی کسی که لباس خوب بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش بخت
تصویر خوش بخت
خوش طالع، خوش اقبال، نیک اختر، سعادتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش پوش
تصویر خوش پوش
ویژگی کسی که لباس خوب و خوش دوخت می پوشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش بین
تصویر خوش بین
ویژگی کسی که به جنبه های مثبت امور می نگرد، امیدوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش برش
تصویر خوش برش
ویژگی لباسی که پارچۀ آن خوب بریده و دوخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
ویژگی قالی یا پارچه ای که نقش و نگار و رنگ آمیزی زیبا دارد، کنایه از دارای شانس خوب در بازی ورق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نام
تصویر خوش نام
ویژگی کسی که میان مردم به نیک نامی و درست کاری معروف شده باشد، نیک نام
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ)
نکو باد. نیکو باد. خوب بادا
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُ رِ)
خوش قطع (جامه). جامه ای که برش آن نکوست. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوش اندام و خوش هیکل است. نه فربه نه لاغر. آنکه ترکیب قد و قامت او نکوست
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
با باد نیکو. با باد خوب. ریّح: یوم ریح،روزی خوش باد. (یادداشت مؤلف). عذوت الارض، خوش باد گردید. عذا البلد، خوش باد گردید شهر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شَ)
جمله ای است خبریه که بمعنی انشائیه آید بمعنی نیکو باشد و خوش آید. (از آنندراج) :
نیست در دست مرا غیر دعا خوش باشد
گر خوشی با من بی برگ ونوا خوش باشد.
صائب (از آنندراج).
محتسب چون بدر میکده آید گوید
پیر میخانه که خوش باشد اگر جا باشد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوش بیان
تصویر خوش بیان
شیرین سخن آنکه دارای بیانی خوش باشد شیرین سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش باطن
تصویر خوش باطن
نیکو نهاد، نیکو سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش باور
تصویر خوش باور
ساده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش لباس
تصویر خوش لباس
خوشپوش آنکه جامه نیک پوشد نیکو جامه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بنظر نیک در امور مینگرد مقابل بد بین، آنکه جهان آفرینش را پر از لطف و صفا می بیند مقابل بد بین
فرهنگ لغت هوشیار
نیکو تراشیده: بلور خوشتراش مجسمه خوش تراش، خوش شکل زیبا اندام خوش تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش خوش
تصویر خوش خوش
رفته رفته، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش زبان
تصویر خوش زبان
کسی که دارای گفتار نیکو و خوش باشد شیرین زبان مقابل بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش منش
تصویر خوش منش
خوش طبع نیکو طبیعت، سازگار، شاد شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نقش
تصویر خوش نقش
خوش نگار، خوش بیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم باش
تصویر خرم باش
پرده دار، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بود باش
تصویر بود باش
منزل، خدمت، خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباش
تصویر خوشباش
آنکه خوش میزید آنکه از غم و غصه بدوراست، تهینت تبریک
فرهنگ لغت هوشیار
خیاطی که لباس را خوب می برد و نیک میدوزد خوشدست، جامه ای که برش و دوخت آن نیک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباش
تصویر خوشباش
((خُ))
تهنیت، تبریک
فرهنگ فارسی معین
برش دار، قاطع، کاردان، مدبر، خوش دست، خوش دوخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شادخواری، نوش خواری، سرمستی، سرخوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد